تئوری های موزیکالیته
"برگرفته از درس-گفتارهای پروفسور جان بیلی, خطابه ی نخست: اجرا, موزیکالیته و فرهنگ آموزی"[۱]
[این مقاله قبلاً در مجلۀ اینترنتی "انگار" منتشر شده است]
موسیقایی بودن و یا موزیکالیته به معنی عامل بالقوه و ذاتی است که به شکل قابل تاملی در قالب توانایی موسیقایی نمایان شده باشد. خواه در نوازنده، خواه در آهنگساز و یا در مخاطب.
از تحقیقات انجام شده چنین بنظر میرسد که جوامع مختلف به مقادیر متفاوتی "موسیقایی" هستند. در اینجا به برخی از این مطالعات نگاه میکنیم:
در سال ۱۹۵۸ مردم شناس آمریکایی John Messenger (1920-2010) یادداشتی منتشر کرد که در عین کوتاهی بسیار مورد توجه قرار گرفت. او در مورد نتیجه ی تحقیقاتش از یک جامعه ی آفریقایی بنام Anang Ibibio در نیجریه می نویسد:
" ما دائماً از تواناییهای موسیقایی که توسط این مردم به نمایش گذاشته میشد در حیرت بودیم، خصوصاً از کودکان که از سن پنج سالگی قادر به خواندن چند صد آهنگ –بصورت انفرادی یا گروهی- میباشند و در عین حال تعدادی از سازهای کوبه ای را هم مینوازند و همچنین چندین حرکت پیچیده ی رقصوار را نیز –که قدرت و کنترل عضلانی یک مرد بالغ را میطلبد- فرا گرفته اند. ما در حالیکه مغرورانه و به عبث در جستجوی فردی غیرموسیقایی بودیم، پرس و جو را بسیار دشوار یافتیم زیرا توضیح عدم توانایی تشخیص اصوات[۲] موسیقایی و یا عدم وجود استعداد موسیقی ممکن نبود، از آنجا که در زبان Anang مفهوم معادلی برای این معنی وجود ندارد."
همینطور John Blacking (1928-1990) موسیقی شناس انگلیسی در سال ۱۹۷۵ در توصیف مردمان قبایل Venda مینویسد:
" در حالیکه در جوامع ما نقش یک فرد به عنوان موسیقیدان معمولاً جنبه ی اختیاری و انتخابی دارد، اما در جامعه ی Venda تقریباً همه کس مجبور به ایفای نقشی موسیقایی و یا دارای سلسله ای از وظایف موسیقایی است."
در ادامه وی توضیح میدهد که چگونه طبقه بندی اجتماعی ای که کودک [ در جامعه ی Venda ] در آن به دنیا میآید در میزان موسیقایی بودن کودک و ایفای نقش موسیقایی او در جامعه موثر است. لذا پیشنهاد میکند که این ضرب المثل را که میگویند: ‘موسیقیدان پرورده نمیشود بلکه موسیقیدان به دنیا میایند[۳]’ را به این شکل تغییر دهیم که موسیقیدانها بر اساس طبقه اجتماعی که در آن متولد میشوند، پرورده میشوند. لذا بر اساس این تحقیقات Blacking در فصل بیولوژی تولید موسیقی[۴] که در سال ۱۹۹۲ منتشر شده مسٱله ی موزیکالیته را به این صورت مطرح مینماید:
" درجوامعی که دارای سیستم فرهنگی ای هستند که توانایی عمومی موسیقی مورد ارزش قرار میگیرد همه انسانهای عادی قادر به خواندن، رقصیدن و اجرای سازهای موسیقی میباشند."
برای گسترش این بحث وی سه نظریه عنوان میکند:
- توانایی موسیقایی (موزیکالیته) به صورت مستقل در انسان و در بیولوژی او وجود دارد و امری طبیعی است.
- موزیکالیته به صورت ژنتیکی موروثی است و جوامعی که دارای موزیکالیته عمومی میباشند از این ژن بیشتر برخوردار هستند.
- موزیکالیته به مانند قدرت تکلم و توانایی فراگیری زبان به صورت ژنتیکی موروثی است. این توانایی در بدن انسان و در سیستم عصبی او به ودیعه گذاشته شده لکن برای رسیدن به کمال مطلوب نیازمند محیط و شرایط مناسب است.
در این ایده ی آخر Blacking ظاهراً بسیار تحت تاثیر زبان شناسانی همچون Chomsky[۵] قرار داشته است که منشاء زبان را طبیعی و مادرزادی میدانند و عقیده دارند که ما با توانایی فراگیری یک زبان به دنیا میآییم ولی نه هیچ زبان خاصی.
زبان شناسان عقیده دارند که سیستم زبانی در انسان از پیش برنامه ریزی شده است و قابلیت گسترش به شیوه های خاصی را داراست. و همچنین عقیده دارند که برخوردهای اولیه با زبان در دوران کودکی اهمیت بسزایی در گسترش این توانایی دارد. همینطور شواهد نشان میدهد که در کورتکس[۶] مغز انسان بخشی مرتبط با زبان موجود است که به ناحیه ی گفتاری[۷] معروف است.
هنگامی که Blacking میگوید موزیکالیته به مانند قدرت تکلم و توانایی فراگیری زبان به صورت ژنتیکی موروثی است ممکن است چنین نتیجه گیری شود که ما با مغزی به دنیا آمده ایم که توانایی درک و تجزیه ی موسیقی در آن وجود دارد و یا به مانند نظریه ی زبان شناسان ممکن است چنین تصور گردد که ما به دنیا آمده ایم تا موسیقی را درک کنیم ولی نه یک موسیقی خاص را! بنظر میرسد Blacking علاقمند بوده است که به وجود مرکز موسیقایی مغز باور داشته باشد زیرا به این ترتیب اهمیت موسیقی در روند تکامل انسان به اثبات میرسد و موسیقی نیز به مانند زبان خاصیت منحصر به فرد انسانی تلقی میشود. هر چند هیچگاه چنین چیزی را در جایی ثبت نکرد اما او واضع نظریه ای است که میگوید: موسیقی اصوات ترتیب یافته توسط انسان است.[۸] یعنی اصواتی که توسط انسان تولید و یا منظم شده که خود به صورت تلویحی موسیقی را از خواص ممیزه و مخصوص انسان میداند.
او همچنین عقیده داشت که دوران بسیار حیاتی و حساسی در دوران کودکی وجود دارد که چنانچه کودک در آن دوران در معرض اصوات موسیقی قرار گیرد در تجلی و پیشرفت تواناییهای موسیقایی او تاثیر بسزایی حاصل خواهد آمد. به خصوص او بسیار در این مورد قائل به آن چیزی است که در جوامع آفریقایی در میان بانوانی دیده بود که در هنگام پایکوبی کودکان خود را به پشت میبستند و حرکات موزون مادران به عقیده ی او به طور مستقیم به کودکان انتقال میافت. لازم به ذکر است که بخش اعظم تحقیقات وی در قبایل Venda مربوط به دنیای غنی موسیقی کودکان Venda است.
تحقیقات جدید در زمینه ی موزیکالیته در غرب
در سال ۱۹۹۴ مسئله ای که Blacking مطرح کرده بود توسط سه نفر از بزرگترین روانشناسان انگلیسی بنام هایJohn Sloboda , Jane Davidson وMicheal Howe در نشریه ی Psychologist[۹] مورد بحث و بررسی قرار گرفت. سوال این بود: آیا همه کس استعداد موسیقی دارد؟[۱۰] آنها اعتقاد عمومی رایج در جوامع غربی مبتنی بر تفاوتهای انسانها در توانایی های موسیقی آنها و ارتباط دادن آن با توارث و تفاوتهای بیولوژیکی و ژنتیک را مورد بحث و نقد قرار دادند. اعتقاداتی که میپنداشت موزیکالیته یک توانایی مادرزادی یا یک استعداد طبیعی و یا حتی یک هدیه ی خدادادی[۱۱] است.
این اعتقادات از طرف نامبردگان "روانشناسی عوامانه"[۱۲] نام گذاری شده است که شامل باورهای موسیقیدانان, معلمین موسیقی و عامه ی مردم میشد. این باورها تلویحاً به نخبه گرایی در موسیقی می انجامد که پیشاپیش توسط Blacking شناسایی و مورد حمله قرار گرفته بود.
Sloboda این تئوری های عوامانه را بررسی و نقد کرده و نکات مهی را مورد بحث قرار داد از جمله اینکه:
- در بعضی جوامع غیرغربی تواناییهای موسیقایی بسیار فراگیرتر از جوامع غربی است. [ این بحثی است که Blacking آغاز کرد]
- حتی در جوامع غربی نیز بسیاری از مردمی که تحت عنوان "غیر موسیقایی" طبقه بندی میشوند در اصل دارای تواناییهای بسیاری در زمینه ی درک و دریافت و احساس موسیقایی هستند. ممکن است این تواناییها نمایان نباشند تا زمانیکه فردی تصمیم به پرورش آنها بگیرد و به اجرای موسیقی بپردازد.
- عواملی چون نشانه های استعداد چشمگیر در دوران کودکی که مؤید تواناییهای آینده باشد به صورت فاکتورهای مادرزادی بطور قابل ملاحظه ای نایابند. مطالعاتی که در سال ۱۹۸۵ توسط Sosniak روی بیست و چهار پیانیست حرفه ای در آمریکا انجام شده نشان دهنده ی این است که نشانه های بسیار اندکی در دوران کودکی این افراد مؤید شغل آینده ی آنها در موسیقی بوده است.
- با اینکه توانایی موسیقی در خانواده ها دیده میشود لکن توارث آن و یا مادرزادی بودن آن بهترین توضیح بنظر نمیرسد زیرا کودکانی که در خانواده های غیر موسیقایی بدنیا آمده اند نیز در صورت قرار گرفتن در مسیر صحیح و مناسب توانسته اند پیشرفت های بسیار خوبی حاصل نمایند. مطالعات محققین فوق الذکر نشان میدهد که سی درصد از شاگردان بهترین مدارس تخصصی موسیقی از خانواده هایی میآیند که هیچکدام از والدین آنها "موسیقایی" نیستند و علاقه ی آنها به موسیقی در حد گوش کردن به آن است. همچنین چهل درصد از با استعدادترین شاگردان این مدارس نیز از بین افرادی هستند که والدینشان "غیر موسیقایی" هستند.
- اعتقاد عمومی "استعداد خدادادی" که بعضی از افراد را قادر میسازد که بدون زحمت موسیقی را فرا گرفته, اجرا کنند و یا بسازند نیز مستدل نیست. تحقیقات Hayes در سال ۱۹۸۱ بر روی هفتاد و شش آهنگساز مطرح و بزرگ نشان میدهد که هیچکدام پیش از آنکه حداقل ده سال ممارست و تمرین و مطالعه ی سخت و طاقت فرسا داشته باشند نتوانسته اند اثری در خور، ارائه دهند. مطالعه ی دیگر نشان میدهد که بهترین ویولونیست ها قبل از سن بیست و یک سالگی حداقل ده هزار ساعت تمرین انجام داده اند در حالیکه ویولونیست های معمولی تر تقریباً نصف این زمان را به تمرین اختصاص میدهند.
- بر عکس اعتقاد عمومی استعداد خدادادی شواهد مبنی بر اینکه تجربیات اولیه ی دوران کودکی تأثیر فوقالعاده ای بر توانایی افراد دارد در حال توسعه و ازدیاد است. Hepper در سال ۱۹۹۱ نشان میدهد که چگونه قطعه موسیقی خاصی که بوسیله ی قرار دادن بلندگو روی شکم مادر برای جنین پخش شده است توسط نوزاد پس از تولد قابل تشخیص است. عکس العمل های کودک در مقابل قطعه ی آشنا در مقایسه با قطعات دیگر این امر را به اثبات میرساند.
- عقیده و باور عمومی بر این است که یک موسیقیدان "مادرزاد" دارای تواناییهای مطلقی است که تفاوت وی را با موسیقیدانان غیر مادرزاد مشخص میکنند. اما حقیقت این است که تواناییهای موسیقایی از ترکیب فنون بسیاری تشکیل میشوند. ارتباط و بستگی اجرای موسیقی در افراد، با مقدار دانش و تسلط آنها بر فنون مختلفه موسیقی ارتباطی بسیار نامتوازن است و هماهنگی بین این دو امر بسیار اندک. بطور مثال ممکن است یک نوازنده قادر باشد قطعه ی موسیقی ناشنیده ای را تنها از روی آوانگاری آن بطور کامل بنوازد اما قادر نباشد با شنیدن یک ملودی آنرا تکرار کند و یا اطراف آن و یا بر اساس آن بداهه نوازی نماید. برعکس ممکن است نوازنده ی دیگر دارای قدرت بداهه پردازی بسیار خوبی باشد اما در خواندن موسیقی دچار اشکال باشد.
نتیجه اینکه:
با وجود قبول عام این باور، که افراد بخصوصی به دنیا آمده اند تا موسیقیدان باشند، این نظریه که "همه کس" بطور بالقوه میتواند موسیقیدان شود به واقعیت نزدیکتر است. بروز و نمود و پرورش استعداد موسیقی بسیار بیش از آنکه روانشناسی و تئوری های عوامانه یا همان باورعام سعی در قبولاندن به ما دارد وابسته به تجربه و شرایط است.
شاید امروز بتوان به سوالهای Blacking چنین پاسخ داد:
انسان به چه اندازه موسیقایی است؟[۱۳]
خیلی
آیا همه کس استعداد موسیقی دارد؟[۱۴]
بلی.
ترجمه و تالیف: طینوش بهرامی
[۱] Baily John, MMUS in Ethnomusicology, Goldsmiths College, London University, Jan-Feb 2004 Comparative Performance Practice, Lecture 1. Performance, Musicality and Enculturation.
[۲] Tone deafness
[۳] Musicians are born, not made!
[۴] Blacking, John. 1992. "The Biology of Music-Making," in Ethnomusicology: An Introduction, Editor Helen Myers. The Norton/Grove Handbooks in Music, New York, NY: W.W. Norton. ML3799.E826 1992.
[۵] زبان شناس آمریکایی متولد ۱۹۲۸ Avram Noam Chomsky
[۶] Cortex
[۷] در عصب شناسی سنتی ناحیه "ورنیکه" اصطلاحی است که به عنوان محل پردازش زبان گفتار شناخته می شود. از سالها قبل، به خاطر مطالعاتی که "کارل ورنیکه"، نورولوژیست مشهور آلمانی در اواخر قرن نوزدهم انجام داد اعتقاد بر این است که فرایند درک زبان نوشتاری و گفتاری در ناحیه "ورنیکه" که در لب گیجگاهی، پشت کورتکس شنوایی قرار گرفته است انجام می شود Karl Wernicke 1848-1905
[۸] Humanly organized sound.
[۹]Sloboda, John A. et al. 1994, “Is Everyone Musical?” The Psychologist, 7(8):349-354
[۱۰] Is everyone musical?
[۱۱] Gift
[۱۲] Folk Psychology
[۱۳] How musical is man?
[۱۴] Is everyone musical?
افزودن دیدگاه جدید